قدم زنان به تو گفتم چه حالتی داری
کنار قامت دل ها چه قامتی داری

زبانه می کشد آتش به روی جنگل دل
به من بگو که به آتش چه حاجتی داری

نمک به روی دلت هم دوای بی جان است
دوا و مرحم دل را ملامتی داری؟

شبانه چشم تو را بسته می کنم اما
بگو که بر دل چشمت چه ساحتی داری

خدا که بوده و باشد بگو که عاشق ها
همه یکی و تو با یک، تفاوتی داری

نماز شب خواندم تا شود دلم آرام
عجب که بر دل عاشق شجاعتی داری

شهید راه رسیدن به بوسه ات بودم
بگو که آخر عشقت،شهادتی داری