تو آمدی و دلم با تو آسمانی شد
زمانه ی شَه و شاهی ،دگر فراری شد
جواهر دل و جان،ماه شبنم و دریا
ز چهره ات به عیان و بسی نگاری شد
شد آسمان و زمین،در دلم چو یک ریسه
شب ولادت تو ،آسمان چراغی شد
دگر توان قلم،جان تیشه و دریاست
چو وصف پیغمبر در دلی ،چناری است
دگر برای رُخَش بیت دیگری نبُوَد
همین که آو آمد،آسمان روانی شد
چو این نبی دو عالم،محمدی باشد
ز فخر وی مردی،ژنده،چون جوانی شد
دگر ز وصف همو این جهان تهی گردد
چو نام مروکش بر زبان،گرامی شد