اشک چشمان دل ،آوازه ی جانسوز کند
جان تو جان مرا ،نیمه و نیمسوز کند
مانده ام بین تو و خود که کدامین باشم
چون که این جان تو، من را چه پر از سوز کند
ساز زشت دل خود را به تو من هی دادم
حیف از این دل که به سازی همه دلسوز کند
دل ما طاقت دوری تو را کم دارد
دل ما داغ جهان را به تو غمسوز کند
من کنم قافیه را همچو ردیفی آخر
چون که این سوز تو،این قافیه را سوز کند
سوزی داره
شعرت