ای که نامت حک شده بر دامن مسکین ها

ای که نامت بر تن زنجیر هایت حک شده


آسمان غریده و دنیا به وجدان آمده

جان به سوز آور و گویا کان ز طغیان آمده


تازیانه مرد اما رهبرم زندانی است

دست رقاصم ز رقصش بیش از درد آمده


فاطمه فاطمه است و آسیه آسیه است

لیک انگار این امام از صد نفر به آمده


چشمه ی طغیان ز سفتن است و رجحانم تهی است

این روش ها کز ز او با زیچه است او ز طیان آمده


ره سفر کرده و برهانم ز مرگ خویش گفت

جان به سوز آورده و طغیان به دنیا آمده


خفته من جان برده ام زیرا کزو من مانده ام

بیل و سنگان هم کزو طغیان ز مردم آمده


هر کسی از تازیانه تا به سنگان و ملک

وعد مرگش رسید،اما هنوز او آمده


حرمله صصدها کفن خورد و جهان کردش سکوت

لیک این رهبر جهان را بر ز فریاد آمده


دفترم پوسید و خودکارم ز وصفش جان بخفت

لیک تازه چشمه ی وصفش به دنیا آمده


مانده ام کین قدرتش زنجیر زنده مانده است

شایدم بر حسن خلقش او به رحمت آمده