ماه بدون خورشید
هوهوی سوی باد است

گوی سیاه و چرکین
رنگ عزیز ماه است

اما چرا زشب ها
شبنم شود ز دریا

سوز دلان ز بیمی
رحمت شود ز صحرا

من مانده ام  چنین است
خورشید هر  صباحی

با هر سیه دو نیکی
با لطف و روشنایی

پس آسمان چنین است
رویی ز دل همایان

روی دگر ز نیکان
رویی ز جان تباهان

من مانده ام چرا من
هو هوی سوی دریام

سنگم برای کشتن
سوزی برای صحرام

من مانده ام چرا او
رسوای جان صبا است

وقتی بگم بمیرد
با سبزه ها رها است

سارو ثنا و دل بین
در کوی حق تعالی

چون نور این جهان است
نامش چو حق تعالی

ای روی زر بیا من
عاشق شدم ز دریا

سلطان دل ربایم
عیدانه ام چو صحرا

نیمی برای خورشید
نیمی برای بد ها

من وقف این جهانم
چون کوی باغ زهرا

ای آسمان بیا من
نیکی کنم ز ماهان

شاید هم از دیارم
سیبی دهم ز جانان

من وقف این جهانم
چون کوی باغ زهرا

حالا بیا پلیدی
من رحمتی کنم با

عشقم ز حق تعالی
خورشید جان ربایم

نوری  دهم به صحرا
جویی چو دل سُرایم

اما چه بد زمینم
گر در دل سماءم

به به چه خوش طنینم
با کوی خوش رهایم

چون رود بر زمینم
من نور این زمانم

برنا به زور بازو
من جان این ثنایم

چون دامن عزیزان
با روی و چشم مسکین

رعنا چو آسمانم
من هم مثال جانم

برای اطلاعات بهتر و بیشتر
کلیک نمایید
مارا حمایت کنید