آن خدایی که تو را کرده ز خلق     

اونمی دارد تورا زین بحر غرق    


اوکسی است زین عددها بی شمار  

 آفریننده ی کوه  و  رود  زار  


دانش و پند ش ز وهم و جاه بیش   

نعمت و اندرز او بر حمل خویش

 

هرکسی بیند زخود عقلی به کار   

می شود هر لحظه اورا شکر کار 


او که این گونه کند مارا به نیک  

نعمتش هم از قیاس بیش نیک

   

پس چگونه کم تصور می شه کرد  

یک کمی از آن نعم را پیشه کرد

 

هر ز لحظه گفت و دنیا نیک گفت  

کز زنیکی شکر کم را خویش گفت

   

از زخویشان هم بباشیم ما ز کم  

 پس چگونه آوریم او را حکم

    

ما ز حکمیم و ز حکمت ها رویم   

کز ز پیران حکمرانی را بریم

  

ماکنیم هر لحظه یادش با دعا  

وان همان لحظه کنیم ما هر غنا

   

زآن غنا ها ما قناتی خواهیم 

از قنات خود ز چاهی راهیم

  

بر طلب آریم همه چیز بر زخود   

هر کدام بر خود بخوانیم یک درود

   

رود و دریا و ستاره و زمین 

دفتر و دیوان و دنیا،سرزمین

 

هریکی باشد زما بر روزگار  

حق ما باشد و باشیم رستگار

  

این جهان را بر ز خویش پنداشتیم  

عمر خود را بی نهایت خواستیم

  

حرف وی کشتیم و کردیم خود خدا  

خود نموده سرو کردیم ما رها

  

بر ز فکر خویش جهان را ساختیم 

بر بشر گفتیم و دنیا بافتیم

  

عالمی خود بین و خود شیفته شدیم     

کز ز خود بر دنیوان چیره شدیم

 

فکر کردیم ما جهان را ساختیم   

وان ز این اعمال جهان را باختیم

  

آخرش هم زین به آتش ره زدیم  

کز ز آتش بحر غم را سر زدیم

  

رهروی خویشان به جهل پنداشتیم  

این جهان را بر ز جهل ما ساختیم

  

گفتیم و ساختیم و بافتیم  

فکر کردیم ما خدایی،باختیم